Saturday, May 8, 2010

هیچ کس

هيچ کس اشکي براي ما نريخت

هر که با ما بود از ما مي گريخت

چند روزي ست حالم ديدنيست

حال من از اين و آن پرسيدنيست

گاه بر روي زمين زل مي زنم

گاه بر حافظ تفاعل مي زنم

حافظ ديوانه فالم را گرفت

يک غزل آمد که حالم را گرفت

ما زياران چشم ياري داشتيم

خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم