Friday, May 21, 2010

اي طوطي


اي طوطي عيسي نفس وي بلبل شيرين نوا
هين زهره را كاليوه كن زان نغمه‌هاي جان فزا
دعوي خوبي كن بيا تا صد عدو و آشنا
با چهره‌اي چون زعفران با چشم تر آيد گوا
غم جمله را نالان كند تا مرد و زن افغان كند
كه داد ده ما را ز غم كو گشت در ظلم اژدها
غم را بدراني شكم با دورباش زير و بم
تا غلغل افتد در عدم از عدل تو اي خوش صدا
ساقي تو ما را ياد كن صد خيك را پرباد كن
ارواح را فرهاد كن در عشق آن شيرين لقا
چون تو سرافيل دلي زنده كن آب و گلي
دردم ز راه مقبلي در گوش ما نفخه خدا
ما همچو خرمن ريخته گندم به كاه آميخته
هين از نسيم باد جان كه را ز گندم كن جدا
تا غم به سوي غم رود خرم سوي خرم رود
تا گل به سوي گل رود تا دل برآيد بر سما
اين دانه‌هاي نازنين محبوس مانده در زمين
در گوش يك باران خوش موقوف يك باد صبا
تا كار جان چون زر شود با دلبران هم‌بر شود
پا بود اكنون سر شود كه بود اكنون كهربا
خاموش كن آخر دمي دستور بودي گفتمي
سري كه نفكندست كس در گوش اخوان صفا